بسم الله
پرواز تهران-اوکراین، میتوانست یک پرواز عادی باشد که مسافرانی از ایران را به اوکراین و از آنجا به ینگه دنیا میبرد. اما نبود.
دوستانی از من در این پرواز بودند که یکی را خوب می شناختم. خیلی خوب.
وقتی با خبر شدم این دوستم در این پرواز بوده،
وقتی با خبر شدم چه طور این پرواز به زمین رسیده، و سرنوشتش نوشته شده،
وقتی با خبر شدم به تیر غیب نبوده،
وقتی با خبر شدم در زمان بین سقوط تا اعلام خبر سه روز طول کشیده
وقتی با خبر شدم
دنیا برایم کوچک شد. تنگ شد.
دلم برای پدر و مادر، همسر، برادر و خواهری کباب شد که با چندین غم به یکباره مواجه شدند.
مظلومانهترین فریادها را از پدری شنیدم که در مراسم دانشگاه شریف از همه میخواست به خونخواهی فرزندش کمک کنند.
مورد ظلم واقع شدند مسافران آن پرواز.
مظلوم شدند پدرها و مادرهایشان.
مظلوم شدند خودشان.
از آن روز شعر ابتهاج را با خود زیاد تکرار میکنم:
من درین گوشه
که از دنیا بیرونست
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم
دیوار است
آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیکست
که چو برمیکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشهی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشهی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد.
والسلام
درباره این سایت