بسم الله
سلام خدا جان،
خوبی؟
این چه سوالی ست. معلوم است که تو همیشه خوبی. خوب که بهترینی.
این منم که روزی خوبم و روزی بد. ساعتی خوبم و ساعتی بد.
خداجان واقعیت اش را بخواهی از دست خودم خسته شدم. ماه رمضان آمد، رفت ولی آدم نشدم. خداجان به جان خودم اگر نباشی و کمک نکنی می روم ته جهنم ها. خب خداجان نمی خواهم به خدا. اگر می خواستم که دم در تو نمی آمدم آخر.
خداجان اصلن بهشت را نمی خواهم. ارزانی بنده های خوبت. تو فقط بگو راضی هستی از من مرا هرجا خواستی ببر. خداجان عمر مان رفت به خدا. اگر به اختیار بود که تا الان آدم شده بودیم. خداجان کمک کن. دستم به ریسمانت. مگر نگفتی چنگ بزنید؟ خب من می زنم. چنگ می زنم خداجان. اصن بی دست و هم که بشوم با دندان به ریسمانت آویزان می شوم. خداجان فقط مرا بالا تر بکش. خداجان خستگی درجا زدنها تکرارها جانمان را گرفته. قدمی لحظه ای بالاتر بکش ما را.
خداجان این جا هوا کم است. هوای تو را کرده ام. می خواهم بالاتر بیاوری ام تا کمی هوای تو را استشمام کنم. شاید این شامه ی به گناه آلوده من، عطر و بوی خدایی بگیرد.
خداجان این جا که من هستم، زمینی ترین بخش زمین ات، زیر خروارها گناه و بیچارگی، هیچ نیست. همه چیز ظاهر دارد و از باطن تهی ست. خداجان تو را می طلبم جان و دلم. تو که هم ظاهری و هم باطن. هم اولی و هم آخر.
خداجان ماه رمضان ات تمام شد و من هنوز هشت ام گروی نه ام مانده. زمینی تر شدم که هوایی شدنم پیشکش. خدایا مگر قرار این نبود که من یک قدم بیایم و تو صد قدم. خب من هوای تو کردم خودت مرا به خودت برسان.
خداجانم،
من را به خودت برسان. به دندان گرفته ام ریسمان ات را. از بس که در باتلاق بدی ها فرو رفته ام نه دستی برایم مانده نه پایی،
خداجانم،
مرا بالا تر بکش کمی تا نفس بکشم.
تا تو را ببیند این چشم دل غبار گرفته ام.
خداجانم،
کمک.
والسلام
درباره این سایت