بسم الله
این روزها، خبرهای داخل ایران خوشحال کننده نیستند. برای ما که بیرون از ایران هستیم ناخوشایندتر است. چه اینکه بودن با خانواده و خوردن یک لقمه نان خشک با آنها به تمام دنیای با تمام زرق و برقش میارزد. من ریشه هایم در ایران است و خاکم را به واسطه خانواده ام، دوست دارم و جز سربلندی اش نمیخواهم.
دلم برای پدر و مادرم میسوزد. این همه زحمت و سختی کشیده اند و سالهای جنگ و پس از آن و از پس این همه سختی هنوز هم باید سختی تحمل کنند. پدرم موهایش را کم کم و نرم نرم سپید می کند و هنوز هم برای لقمه ای نان مجبور است تمام تلاشش را بکند. چرا که اگر از حرکت بایستد کار سخت می شود. چرا که بیمه ها در ایران به اندازه زندگی بخور و نمیر هم این روزها حمایت نمی کنند. حتی کار کردنهای این روزهایش به سختی به پایان ماه ختم میشود. خدا نکند قدش خمیده شود یا به بیماری دچار شود که کار سخت می شود.
راستی میشود از پزشک ها انتظار داشت منصف باشند؟ دوستم پدرش را همین چند وقت پیش از دست داد. بر اثر سرطان خون. بعد از درمان طولانی مدت. هزینه های زیادی کردند و حالا باید با نبودن پدر هم سر کنند.
بگذریم.
دلم برای برادرم می سوزد. این روزها تمام تلاشش را دارد میکند تا درآمد داشته باشد. دارد تلاش می کند تا سرپا بشود و بتواند خرج زندگی اش را پیدا کند. می توانم برادرم را تشویق به ازدواج کنم؟ میتوانم برادرم را تشویق به رفتن به سربازی کنم؟ کجا برود؟ برود و دو سال هم از عمرش را در سربازی تلف کند؟ سربازی که تمام سران و تهان مملکت میدانند بی فایده است. میبینند تاثیرش را در زندگی جوانها. با فروش های هرچند وقت یک بارشان هم که ماجرا بدتر می شود.
دلم برای خودم می سوزد. دلم می سوزد که دیگر جایی برای غصه خوردن های خودم نمانده. دلم می سوزد که چرا نمی شود برای دغدغه های الکی زندگی حرص بخورم. دلم می سوزد که چرا نباید به خاطر چیزهای کوچک تری درگیر باشم. چرا نباید به خاطر سیاه یا سفید بودن ریسمانی شکوه کنم؟
دلم برای دوستان تازه ازدواج کرده ام می سوزد. تمام تلاششان را می کنند تا به انتهای ماه برسند و پول اجاره خانه را گاه به هزینه های زندگی پدرشان اضافه کرده اند. راستی، آدم ها ازدواج می کردند قبل تر ها که خرجی از خرج های خانواده شان کم کنند ولی این روزها برای رسیدن به آخر ماه، هم پول ندارند و باید با امید به دستان پرتوان پدر و مادر پیش بروند.
کیلومترها دور تر از کشور هستم و اخباری که می شنوم هیچ نقطه امیدی برای بهبود اوضاع را به نظر نمی رساند. اخبار را از دو رسانه مختلف دریافت می کنم تا شاید امیدی از یکی استخراج بشود اما هیچ! خبرآنلاین و فارس هردو اخباری مخابره می کنند که اوضاع را خوب توصیف نمی کند. خبر گوشت صد و بیست هزار تومانی قلبم را به درد آورد. پیشترها عده معدودی از خوردن گوشت محروم بودند و حالا تعدادشان رو به فزونی ست.
دلم می سوزد. می سوزد برای مردمانی که سخت در سختی افتاده اند و ت مدارانشان به جان هم افتاده اند و به جای حل مشکل مردم درگیر خویش اند!
آخ که جگرم آتش گرفته از این اوضاع. دلم گرفته. دلم میخواهد بمیرم برای مادر و پدری که شرمنده چشمان پرسشگر کودکانشان هستند. دلم میخواهد بمیرم برای کودکانی که بوی غذا مست شان می کند ولی به خاطر دیدن شرمندگی پدر دم نمی زنند.
دلم می خواهد بمیرم در این غصه. دلم می خواهد کاری کنم و دستم کوتاه است!
کوتاه کوتاه.
لعنت به این فاصله های لعنتی
لعنت به این فاصله های لعنتی
لعنت به دوری.
درباره این سایت