بسم الله سلام
این نامه ها را می نویسم خواهرجان، با اینکه میدانم ممکن است هیچ وقت خوانده نشوند. چون باور دارم در حق آقایان بی خواهر ظلمی شده که با هیچ پاداشی ولو بهشت قابل جبران نیست. بگذریم.
امیدوارم حال دلت خوش باشد. خواهرجان باز دوباره از ایرانم صدای اعتراض بلند شده. این بار به حجاب اجباری. مدل اعتراض هم جالب است. همان شال نصفه هایی که بیشتر اوقات روی شانه هاشان بود حالا بر سر چوب کرده اند. راستش من هم از این اتفاق استقبال می کنم. من فرهنگ خانوادگی و نظارت نهاد خانواده را مهم ترین کنترل کننده در انتخاب نوع پوشش افراد می دانم و به نظرم هرقدر دولت خودش را کنار بکشد از این موضوع به نفع همه است. تا همین حالا که دستش بوده نه تنها وضعیت پوشش بهتر نشده که رو به اضمحلال گذاشته. تا همین حالا گلی به سرمان نزده بعد از این هم نمیزند. مگر مانتوهای بی دکمه از تحت نظارت همین قوانین نیامدند بیرون؟ مگر ساپورت هایی که تنها کارشان عدم ساپورت! بود از همین قوانین سر نیاورد؟ حالا چند صباحی هم دولت ها خودشان را کنار بکشند. بگذارند مردم و خانواده ها و خانم ها خودشان بسنجندکه می خواهند با چه المان هایی شناخته شوند. آن وقت آدم ها شروع می کنند انتخاب برای خودشان و آنچه که می خواهند با آن شناخته شوند.
بگذریم،
دیگر چه خبر؟ از انتخاب صحبت کردم. برایت از سیمرغ بگویم. مدتی بود دنبال دوستی می گشتم که هم صحبت خوبی باشد و بتوانم با او درباره مسائل مختلف جز و بحث کنم. سیمرغ را یافتم. پسری وارسته و خوش طینت. از آن رفیق هاست که آدم را بالا می برند. راستی مگر چندبار در عالم ممکن است آدم همراهی این مدل آدم ها نصیبش بشود. حضرت موسی با آن مقامش تنها یک بار همراه یک رفیق شفیق به نام حضرت خبر شد. من هم مانند آدامس چسبیدم به سیمرغ. مجبور کردنش به نوشتن هم داستانی داشت واقعا. زیر بار نمی رفتم. تا اینکه قبول کرد اگر هیچ اثری از او نباشد بنویسد. این شد که سیمرغ سیمرغ شد.
باز هم بگذریم.
راستی هوای تهران هم این روزها جالب شده. شهرداری یادم هست چندین سال پیش که برف زیادی بارید، ستاد برف روبی همه جا کاشت. نمیدانم ولی چرا دقیقا همان وقت که باید ستادها به کار می آمدند از کار افتاده بودند. راستش اصلا نمیدانم چرا کلا همه این ستادها و نهادها و . دقیقا وقتی باید به کار بیابند از کار می افتند؟ یعنی همه چیز هست و بودجه و جلسه و همایش و نمایش ولی عمل. راستش مدیران فکر کنم همگی آن حکایت کتاب ادبیات را خوانده اند که با این عبارت تمام میشد «چون عمل در تو نیست نادانی» منتها نمیدانم چرا اثر نگذاشته اصلا. یعنی قبلا نظر کارشناسان این بود که تربیت در کودکی اثرگذار است ولی روی مدیران حتی آن تربیت ها هم اثر نگذاشته انگار. گفتم ستاد برف روبی، یاد ستاد بحران، ستاد مبارزه با مواد مخدر، ستاد مقابله با ریزگرد، ستاد مبارزه با آلودگی هوا و هزارتن ستاد دیگر هم افتادم. می گویم خواهر جان، پیشنهاد بدهیم مدتی در این ستاد ها را گل بگیرند، بعد وقتی لازم شد خودمان هیئتی یک نیمچه ستادی میزنیم و کار را راه می اندازیم دیگر. این طوری لازم هم نیست همه مدت حقوق بدهند.
باز هم بگذریم،
امیدوارم خوب باشی و خوش. آلودگی هوا، زله و برف نکشدت و سالم بمانی،
همیشه خندان بمانی
یا علی،
والسلام
درباره این سایت